نتایج جستجو برای عبارت :

چندبار ؟ دوبار. بیشتر؟ بهتر.

از اسباب‌های شرمندگی یکی اینکه ملاقاتتان میکنم اما نه نام شما را می‌پرسم نه نام خودم‌ را می‌گویم. نگاه میکنم فقط،‌ یا گوش می‌دهم. به همین شیوه نه سال کلاس ردیف رفتم و هر هفته یا هر دو هفته شش تا دوازده همکلاسی دیده‌ام که به‌جای خودشان به سنتور زدنشان گوش‌کرده‌ام، شناسه‌شان این بود که چه دستگاهی می‌زنند، یا استاد چه گفت بهشان، با چطور ساز می‌زنند، و یا کی‌ها و چندبار در ماه می‌آیند. از این میان فقط پنج یا شش اسم یادم مانده و امروز دید
بوی خاک عطر باران خورده در کوهسار...
خواب گندم زارها در چشمه مهتاب...
 
 
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن...
 
 
 
+انصافا لحظه ای چشمتان را ببندید و با خودتان فکر کنید در زندگی هرکدام از ما چندبار این پیشامدهای شگفت افتاده است. تا حالا شبی را در گندم زارها زیر نور مهتاب صبح کرده ایم؟ وقتی که صبح میشود، شبنم اردیبهشت تنمان را که میگیرد، گوسفندان را برای چرا به کوهسار ببریم. چندبار در زندگی بوی خاک باران خو
یکی از
ملزومات خوب خواندن، بازخوانی است. کتاب خوب را باید چندبار خواند. البته بایدی در
کار نیست. کتاب خوب به‌گونه‌ای است که نمی‌توان آن را کنار گذاشت. آیا کسی که
ترانه‌ای را دوست دارد، آن را یک‌بار گوش می‌دهد و سپس فراموش می‌کند؟ کتاب خوب
نیز به همین صورت دلنشین است. کتاب خوب دست از سر خواننده برنمی‌دارد.
یک کتاب خوب
را نمی‌توان یا نباید فقط یک‌بار مطالعه کرد. آن را باید بارها بازخوانی کرد، اما
چندبار؟ حداقل دوبار و به دو قصد: 1-لذت 2-معرف
من دوبار در زندگی ترسیده‌ام. ترس واقعی. یک‌بار وقتی بند و بساط زندگی را در کانادا جمع کردم و رفتیم امریکا. یک‌بار هم این چند روز.
هیچ چیز هم نمی‌توانم بنویسم از منشا ترسم. فقط می‌دانم دنیایم را عوض خواهد کرد. من را هم.
سرم درد می‌کند. تمام یاخته‌های توی سرم درد می‌کنند. سنگین و خالی ام. نفس‌هام کوتاه است. به زور می‌آید و می‌رود.
به این سال‌ها فکر می‌کنم. مگر چندبار قرار است زندگی کنیم که آن‌هم این‌طور؟
به سال‌هایی که دور ایستادم فکر می‌
سه پاکت فال در دست داشت و اگر می فروخت راحت می رفت خانه و دیگر دغدغه ی پول برای غذای این هفته را نداشت. درب مترو باز شد و با جثه ی کوچکش جمعیت را کنار زد و رفت داخل.- آقا فال بدم؟+ حافظ از روی مستی یه چیزی گفته، من بیام پول بدم براش؟ صد سال سیاه پول نمی دم.با دمپایی هایی که از فرط استفاده دیگر نه سَری داشت و نه تَهی و نه کَفی، پاهایش را کف مترو کشید و رفت روبروی پیرمردی که پلاستیک میوه در دست داشت ایستاد.چندبار به چشم های پیرمرد خیره شد، اما دید که ا
دیدی تا اومدم پیام بدم به بابا عطسه اومد ُ و دس نگه داشتم
موقع ظرف شستن گفتم به ادمین پیام میدم اگه گفت دوبار در روز تمرینا انجام میشن که منصرف میشم و تمرینا، تمرینای خودمن..و ادمین جواب پیامم رو  داد و گفت دوبار:) خدایا مرسی که هوامو داری
امروز مشغول وب گردی بودم که پسر هم اومد پیشم، همینطور مشغول شیطنت بود و نمی ذاشت کارم رو انجام بدم. چندبار محکم ضربه زد روی لپ تاپ که شاکی شدم و سرش داد زدم و از روی صندلی گذاشتمش روی زمین. اون هم سریع با یه سرعت خاص رفت و سریع دوشاخ لپ تاپ رو از پریز کشید بیرون. باتری لپ تاپ هم که مدّت هاست خراب شده و با برق مستقیم کار می کنه! حسابی شاکی شدم و یه توسَری هم بهش زدم. چند ثانیه بعد دیدم صفحه ی گوشی روشن شد و صدای اذان در اومد. کمی فکر کردم و به این نتیج
راستش را بخواهید، هرچه فکر می‌کنم نمی‌دانم چگونه گذشت سالی که گذشت. فقط یادم هست، وقتی که روی پشتِ‌بامِ ساختمانِ توسعهٔ فناوری چایی می‌خوردیم، صبح بود، بوی علف می‌آمد و من درگیرِ همان خیالِ قدیمی بودم
خیالِ قدیمی این بود، بچه که بودم فکر می‌کردم که روابطِ مشکوکی بینِ شهرها هست، محله‌هایی از تهران هستند که انگار برای قم هستند، حتی یک‌بار محله‌ای از نیشابور را توی شهری دیگر دیدم.
همهٔ این محله‌های جادویی، مربوط به سفرها بودند. یعنی هی
سری اول تصاویر این سریال پرطرفدار و زیبا تقدیم به نگاه شما بازدیدکنندگان محترم
از اون لحظه ای که اینوک لباس سرباز هارو میپوشه خیلی خوشم میاد بنابراین چندتصویر گزاشتم
من خودم چندبار این سریال و دیدم و خیلی دوست داشتم ولی راستیتش تو این چندبار هیچ بار قسمت آخرش و من ندیدم آخه هر دفعه یه مشکل پیش میومد!!!
نظر فراموش نشه
پ.ن:آدرس گزاری تصاویر و وارد کردن به پیکوفایل:دوست مهربونم زهرابلوم
ما زندگی را ساده گرفته ایم!
من فکر میکنم اگر در بیست سالگی شماتت پیرمردها را بشنوم، بهتر از این است که خودم پیر بشوم و با گونه های چروک افتاده و دهان بی دندان دستم را روی چوب عصا بکشم و با خودم بگویم: ای دل غافل، من روزگاری بیست ساله بودم، پر از انرژی، پر از عصیان! پر از سرپیچی و لجبازی...
کدام از ما در بیست سالگی میدانیم طلوع آفتاب یعنی چه و آنرا با گوشت و پوستمان درک کرده ایم؟ صبح زود به قله کوه رفته باشیم و دو ساعت به تماشای طلوع بنشینیم و دلمان
از بس عادت کردیم همیشه از زائر این سؤال بیخود را بپرسیم؛ "دستت به ضریح رسید؟ توانستی ضریح را ببوسی؟" رفته رفته خیلیها هدف اول و آخر زیارت را در همین دیدند که جواب آبرومندی برای این سؤال داشته باشند! می روند خودشان را به هر زوری که شده به ضریح می رسانند تا اگر کسی از آنها پرسید، که صد البته خواهد پرسید، با افتخار بگویند: بله دستم رسید و بوسیدم ضریح را. کاش این سؤال بیخود باب نمی شد، و خیلیها را به اشتباه نمی انداخت که: هر زورش بیش اجرش بیشتر! هر که
سکانس اول چهارشنبه شب ساعت یک بامداد.
خوابم نمیومد و مشغول اینترنت گردی بودم.
داشتم وبلاگ فرشته رو میخوندم یه جاش نوشته بود حالش بد بوده و میترسیده غش کنه .
( امیدوارم حالش بهتر شده باشه) 
و گفته بود که تجربه غش کردنو تاحالا نداشته .
باخودم گفتم تا حالا دوبار بیهوش شدم ( یکیش اول دبیرستان و یکی دیگشو نمیگم)
و با اطمینانی به شدت کذایی باخودم گفتم فکرنکنم هیچ وقت دوباره بیهوش شدنو تجربه کنم.
ادامه مطلب
دستم را فشرد
و به نجوایم سه حرف گفت .سه حرفی که عزیزترین دارایی تمام روزم شد :« پس تا فردا .»
ریش تراشیدم دوبارکفش‌هایم را برق انداختم دوبار .لباس‌های رفیقم را قرض گرفتم با دو لیرکه برایش کیکی بخرم ، قهوه‌ای خامه دار .
حالا تنها بر نیمکتمو گرداگردم عشاق ، لبخند زنانندو برآنم کهما را نیز لبخندی خواهد بودشاید در راه استشاید لحظه‌ای یادش رفتهشاید ... شاید ...
 
"محمود درویش"
 
پ.ن:
چه دانستم که این سودا مرا زین‌سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چ
سلام خدمت شما طراح گرامی
تعرفه ی خرید سورس های سایت freepik :
تک سورس
قیمت : ۱۰۰۰ تومان
هر دوبار خرید یک فایل رایگان
۴ سورس
قیمت : ۳۵۰۰ تومان
هر دوبار خرید دو فایل رایگان
بالای ۴ سورس 
قیمت : هر سورس ۸۰۰ تومان
هر ۵ فایل خرید سه فایل رایگان

لینک پرداخت : پرداخت
سلام خدمت شما طراح گرامی
تعرفه ی خرید سورس های سایت freepik :
تک سورس
قیمت : ۱۰۰۰ تومان
هر دوبار خرید یک فایل رایگان
۴ سورس
قیمت : ۳۵۰۰ تومان
هر دوبار خرید دو فایل رایگان
بالای ۴ سورس 
قیمت : هر سورس ۸۰۰ تومان
هر ۵ فایل خرید سه فایل رایگان

لینک پرداخت : پرداخت
خب بالاخره اون آخونده تو اون کوچه هه نشونه بود دیگه
ولی من که نفهمیدمش
***
خیلی وقتا آدم اشتباهاتش یادش میاد
اما بعضی وقتا عمیقن یادش میاد و متاسف میشه
امروز چندبار درگیر این لحظه شدم، درباره اتفاقای خودم و محدثه. خصوصن اون دوتا 
 
راستش فردا تولدمه
ولی...
اصلا حس خاصی ندارم
نه هیجانی 
نه شوقی
نه ذوقی
ولی ی چیز دارم
بغض
تا حالا چندبار شب تولدتون یا روز تولدتون گریه کردید؟؟ینی اصلا شده گریه کنین روز تولدتون؟؟
من نمیدونم این چندمین باره
ولی انگار ناخودآگاه از تولدم ناراحتم...
برای مقابله با این ویروس بی‌شعور آدم‌کش، چیزی به ذهنم نمی‌رسد جز اینکه به خانواده و دوستان سفارش کنم احتیاط کنند، روزی چندبار دست‌هایم را بشویم، شبی یک‌دانه پرتقال بخورم، سعی کنم مواظب خودم باشم و به معنای واقعی کلمه طوری زندگی کنم که انگار هرروز روز آخر عمرم است! :|
اگر برات سواله که هر بار باید لوکیشن بدم؟ و لازمه بگم که آره، نشستم روی و نه پشت میزی که چسبوندیش به دیوار تا که راحت تر بشینی و تکیه بدی، معشوق ِ جان به بهار آغشته ی محسن نامجو گوش میدی و دهنت مزه ی لواشک تلخ و ترش ل سیب جنگلیای مامان رو داره!
تا قبل خواب خوب پیش رفتی و حالا داری گند میزنی به وقتت:)) هی پاز میکنی تایمر رو و کارای متفرقه میکنی، تازه، این روزا همه ش گشنته:))
بکذریم، باید تصمیم بگیری که یک دوره کافیه یا که دو تارو باید برسونی؟ آخه ترج
از بس عادت کردیم همیشه از زائر این سؤال بیخود را بپرسیم؛ "دستت به ضریح رسید؟ توانستی ضریح را ببوسی؟" رفته رفته خیلیها هدف اول و آخر زیارت را در همین دیدند که جواب آبرومندی برای این سؤال داشته باشند! می روند خودشان را به هر زوری که شده به ضریح می رسانند تا اگر کسی از آنها پرسید، که صد البته خواهد پرسید، با افتخار بگویند: بله دستم رسید و بوسیدم ضریح را. کاش این سؤال بیخود باب نمی شد، و خیلیها را به اشتباه نمی انداخت که: هر زورش بیش اجرش بیشتر! هر که
امروز چندبار رفتم توی برنامه ی lichess که بلکه حریفی چیزی پیدا بشه یکم بازی کنم قوی بشم ولی خیلی منتظر شدم و کلی هم آدم توش بود ولی هیچکس نیومد باهام بازی کنه :( والا خر من از کرگی دم نداشت حالا چه توی دنیای واقعی چه توی دنیای مجازی. از خیر شطرنج آنلاینم گذشتم.
از من به  آنه ی جوان...
سلام آنه جانم...امیدوارم در این روزهای سخت حالت خوب باشد...راستش را بخواهی هیچ کس مرا به این چالش دعوت نکرد،اما من سخت دلم هوایت را کرده بود...
آنه جانم،همدم روزهای آرام کودکی ام،نمیدانم تو الان کجای این دنیایی،اما امیدوارم از این روزهای ملتهب جهان به دور باشی...
راستی آنه جانم...میدانی من چندبار کلمه ی گرین گیبلز را سرچ کرده ام؟که بدانم کجای این جهانی؟میدانی چندبار چشمانم را بستم و خودم را همراه تو کنار متیو و ماریلا تص
سوال: چرا آقایان موقع غذا خوردن حرف نمیزنند ولی خانم ها حرف میزنند ؟
- جواب مرد: چون مردها مودب تر هستند
- جواب زن : چون مردها کم هوش هستند و در آن واحد نمیتوانند دو کار رو باهم انجام بدهند
سوال: چرا خانم ها  دو برابر مردها حرف میزنند؟
جواب مرد: چون کم حرفی نشانه خرد است
جواب زن: چون زنها باید هر چیزی را دوبار تکرار کنند تا مردها متوجه شوند
سوال: چرا خدا ابتدا مرد را آفرید بعد زن را ؟
جواب مرد: چون مرد بهتر از زن است
جواب زن: چون اول خدا میخواست تمرین
بچه ها این اولین چالشمه
خوشحال میشم توش شرکت کنین
 
 
1. با کدوم گروه با کی پاپ آشنا شدین
2. اولین بایستون تو بی تی اس کی بود؟ و چندبار تا الان تغییر بایس دادین؟
3. چندوقته آرمی شدین؟ با کدوم آهنگ؟
4. بایستون کیه و چرا به عنوان بایس انتخابش کردین؟
5. نظرتون در مورد سال 98
6. بجز بی تی اس فن کدوم گروه هایین؟
7. دوس داشتین جای کس دیگه ای بودین؟ کی؟
8. کیو تو دنیا از همه بیشتر دوس دارین؟
9. توی دنیا از کی بیشتر از همه بدتون میاد؟
10. یه جمله که خیلی دوس دارین به
نمی‌دونم چرا احساس می‌کنم یه چیزی گم کردم.
اتفاقا مشهد که بودیم اون دوتا انگشترم که از عروسی رضا گم شده بود پیدا شد. ولی تازه احساس میکنم یه چیزی گم کردم که نمی‌دونم چیه.
دیشب از مشهد برگشتیم. مشهد خوب و طولانی‌ای بود. دوبار فاطمه‌زهرا شهربازی رفت. یک بار موج‌های آبی. یک‌بار باغ‌وحش و چندبار حرم و یک غذا حضرتی و دیگه چی می‌خواستیم از مشهد و ...
ولی کلی حاشیه داشت. خستگی کار دستم داد. چه تو رفت چه برگشت کلی بدخلقی کردم. شاید هم به خاطر استرس و
ینی این جمله رو باید با طلا نوشت :
"خدایا تو من و از شر دوستام حفظ کن؛ من خودم حواسم به دشمنام هست"
ینی چندبار باید سرت به سنگ بخوره تا بفهمی اعتمادی وجود نداره تو دنیا!رفاقت معنی نمی‌ده
خدایی قصدم غر زدن نیستا....به قول جمله‌ی معروف بینمون (الان خیلی تو حال خوب و بی عصبانیت دارم این حرف رو میزنم) ولی آخه لعنتی چقد بعضیا عجیبن....چه راحت نمکدون میشکونن....
بیخیال اینا...
هوا چه خوبه امشب❤
بچه داری با وجود همه شیرینیش، یه سیکل کسالت بار داره؛ از شیر خوردن، باد گلو، بالا آوردن، تعویض لباس، تعویض پوشک، خواباندن. تازه اگه سیکل طی بشه خوبه، گاهی به شدت بهم میخوره، مثلا چندبار پشت سرهم تعویض لباس و ...
دوست دارم کار دیگه ای بکنم. دوست دارم یکم راحت و طولانی بخوابم. (بیشتر از ۲ ساعت)
نمیدونم گفتم یا نه، توی بارداری چندتا مانستر نمدی برای پسری درست کردم. فکر میکردم مثل خودم هیولاها رو دوست داشته باشه...
چندبار امتحان کردم، وقتی میگیرم جلوش اول با اضطراب نگاشون میکنه، بعد یکم دست و پا میزنه، چند ثانیه بعد لب ورمیچینه و... نتیجه اخلاقی این که: زوری که نیست، بچه ها هیولا ندوست :|
حس یه عدد بی نهایت رو دارم ، که منفی یک شده. قطعا اولین بار عین خیالش نبوده و به بی‌نهایت بودن ادامه داده. اما همین‌طوری همش منفی یک میشه. نه دوبار ، نه سه بار یا حتی چهاربار . بلکه بی‌نهایت بار . آخرش جی می‌شه؟ بی‌نهایت تبدیل می‌شه به یک ، صفر و منفی یک !
تقریبا دارم ایمان میارم که اگر چیزی رو بخواهیم و در مسیرش تلاش کنیم بهمون می‌دن. در واقع اون تلاشه مهمه. شاید خیلی هم رو اسلوب و منطق نباشه، ولی بالاخره یه روزی یه وقتی، یهو جهش می‌کنی. جهشی که خودتم می‌فهمی یه ذره بلندتر از قدمهاییه که قبلا برداشتی. اونجا بهت عنایتی شده. عطیه‌ای داده شده... حتا در زمینه فهم. اگر واقعا بخوای، بهت می‌دن.. 
عقلم قد نمیده به چراییش. فقط چندبار تجربه کردم. بنظرم قاعده قشنگیه. معنای خوبی داره
اگه یه دوست خوب داشتید که ادعای رفاقت صمیمیش با شما به عنوان تنها فرد زندگیش میشد ، بعد در 4 ماه شما دوبار بهش رو میزدین واسه کمک و اظهار نیازمندی میکردین و کاری نمیکرد باز هم حس خوب و شفافتون دست نخورده میموند؟چیکار میکردید بعدش؟
با این تفاسیر که دلایلش واسه رد کمک رو نتونید عمیقا بپذیرید
قاعدتا هیچ آدم عاقلی از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود‌.. ولی من با این میزان تجربه گزش باز هم سرعقل نمی‌آیم 
و همه کارهایم را در وقت اضافه انجام می‌دهم...
اصلا انگار تا حجم کار کمر شکن نشود، دست و دلم به کار نمی‌رود...
همین است که همیشه به حد ضرورت کار میکنم... هیچ کدام از کارها و اتفاقات شبیه آنچه می‌خواستم نیست... و این خود مصیبتی است...
.
.
یه حالتی دارن این روزا که آدم دلش میخواد بگه بکشید ما را بیدارتر میشویم 
حمایت از جمله چین
کمپین حمایت از سازنده جمله چین و روند ساخت
امروز در روند ساخت جمله چین به نتایجی رسیده ایم که ارزشمند هستند و نشان دهنده قدرت برنامه نویسی ایرانی است . با اینکه تماما انگلیسی می باشد اما ایرانی های فارسی زبان در زمینه برنامه نویسی پیشتازند . امیدوارم در این شرایطی که هم باید بیکدیگر کمک کنیم نرم افزار جمله چین من به شما کمک کرده باشد . امیدوار باشید که در نسخه های بعدی این نرم افزار شامل تحولات بسیاری می شود . من خودم به شخصه
مهر در سجاده ام پنهان بماند بهتر است
کفر ما در سایه ی ایمان بماند بهتر است
عشق و رسوایی خطر دارد زلیخای عزیز
یوسفت در گوشه زندان بماند بهتر است
در دلم نفرین و بر لب آفرین دارم ولی 
ماجرا بین لب و دندان بماند بهتر است
بعد از این از عشق ما در کافه های انزوا
نقش مرموزی ته فنجان بماند بهتر است
بی سلامی آمدی پس بی خداحافظ برو 
عشق بی آغاز بی پایان بماند بهتر است
احسان_افشاری
 
بچه ها
خیلی خوشحال بودم گفتم با شما هم تقسیم کنم بلا بلا بلا :)
صابخونه م هر هفته دوبار برام نون میپزه خودش :)

امروز بهم گفت،
من خیلی کم این رو میگم
ولی خیلی خیلی خوشحالم که تو اومدی اینجا با من هم خونه شدی :)
اینقدر خوشحال شدم :)
مرد نازنین و خوبیه :)
خیلی مسنه
حدود هشتاد سالشه!
امروز یه بازنده ترسو بودم و فقط بخاطر ترس کلاسمو نرفتم
ولی فردا میخوام بپرم وسط کلاسش بگم مرد ما باید باهم حرف بزنیم 
البته اشاره میکنم‌که حتما دوبار!!!
ولی خب واقعا باید برم باهاش حرف بزنم بگم شرایطم سخته برنامه ام اصلن انعطاف نداره مگرنه منم دوست ندارم اوضاع اینجوری پیش بره:/
خدایا منو از دست فامیلایی که فک میکنن یه پا مومن مجتهدم و برا برگردوندن نظرم از گیاهخواری نشستن از فلان امام و فلان پیامبر و فلان آیت الله نقل قول میکنن نحات بده:|
چرا نمیشه عین آدم به خاله 50 ساله ام بگم "من اشرف مخلوقات نیستم و برام مهم نیست فلان حضرت در مورد اینکه همه ی مخلوقات نعمت هایی واسه انسان هستن چی گفته:| " ؟ 
خدایا جان خودت و همین عزیزانی که با استناد بهشون تو همین چندساعت مغزمو به فنا دادن نجات بده:))
هیچ چیز اندازه چند روز با فامیل بود
هر آدمی دوبار می میرهیه بار وقتی عشقشو از دست میده، یه بار وقتی از دنیا میره.کاش فاصله ای بین این دو مردن نباشه.تحمل این فاصله خیلی دشواره.(فرهاد قائمیان/سریال تاریکی شب، روشنایی روز)اینکه اینو از زبون یه مرد میشنوم تو این سریال،سخته برام واقعا
این روزا جدی جدی دارم دنیای واقعی میبینم ! 
+ چرا نقاب ها تون دارید دونه دونه برمیدارید ؟ لطفا برندارید ! من واقعا تحمل مواجه شدن با واقعیت ها رو ندارم ! لطفا نقاب ها یتون دوبار بزارید 
+ از این به بعد می خوام برای یه سری آدم ناشناس باشم برای همیشه 
سازمان نظام مهندسی هم مانند بسیاری از سازمان ها و ادارات آزمون نظام مهندسی اسفند 98 را به دلیل قطع زنجیره کرونا زمان آزمون را تغییر دادند.
 
 
 
اما همیشه بعد از این کنسلی ها سوالاتی مطرح می شود مانند آیا امکان ثبت نام برای کسانی که از آزمون اسفند 98 باز موندن وجود دارد؟ آیا با توجه به شرایط موجود در جامعه باز هم دوبار آزمون نظام مهندسی 99 دوبار برگزار خواهد شد؟
پاسخ: در صورتی که قرارِ بر برگزاری آزمون یکبار در سال باشد قطعا زمانی برای ثبت نام آن
هر بار که از کسی شنیده‌ام که : این ما نیستیم که کتابها را انتخاب می‌کنیم، بلکه کتاب‌ها هستند که ما را انتخاب می‌کنند برایم سوال شده است که آیا حقیقتا اینطور است؟ و این یعنی من هیچ تجربه‌ای در این مورد نداشته‌ام.
اما جدیدا، دارم به این باور می‌رسم که بله، این کتاب‌ها هستند که ما را خیلی به موقع انتخاب می‌کنند.
بعد از این بحران، از کتاب‌های توسعه فردی شروع کردم: بهتر شدن را امتحان کردم. اما من در آن روزهای ابتدایی، به تقویت مهارت‌های ارتب
از دیارحبیب: روایتی جذاب ازشهیدی که دوبار جانش را فدای امام حسین کرد.
از دیارحبیب: سید مهدی شجاعی
معرفی:
این که میگن عشق سن و سال نمیشناسه راسته. مهم اینه که طرفت کی باشه و توقرار باشه تو این عشق چی نصیبت بشه. اگه به حرفی که زدم شک داری این کتابو بخون اگرم شک نداری بازم این کتابو بخونش تا یقین قلبی پیدا کنی.
خلاصه:
امام در کربلا یک بار شهید نمی شود. او در تک تک یاران خویش به شهادت می نشیند و هر اذن جهادی انگار تکه ای از جگر امام است که کنده میشود و ب
دنی، اگر برایت بگویم آقا و خانم جوانی صاحب خانه‌ای که ساخته بودی شده‌اند، چه حسی پیدا میکنی؟ 
اوایل دائم یاد روزهای قدیم و دوستی‌مان می‌افتادم. فکر میکردم خیلی پیر شده‌ام. ترس برم داشته بود که نکند خیلی تنها شده باشم. آخر تو و ژاکلین برای ما مثل خواهر و برادر بزرگتر بودید، حالا ببین جلوی این بچه جوانها چه بابابزرگی به حساب می‌آیم! مثلا همین دو ماه پیش را برایت بگویم، آقای جوان سعی داشت با شن‌کش فلزی کوچکی (شاید مال خودت بود؟ نمیدانم) برگه
حمایت از جمله چین
کمپین حمایت از سازنده جمله چین و روند ساخت
امروز در روند ساخت جمله چین به نتایجی رسیده ایم که ارزشمند هستند و نشان دهنده قدرت برنامه نویسی ایرانی است . با اینکه تماما انگلیسی می باشد اما ایرانی های فارسی زبان در زمینه برنامه نویسی پیشتازند . امیدوارم در این شرایطی که هم باید بیکدیگر کمک کنیم نرم افزار جمله چین من به شما کمک کرده باشد . امیدوار باشید که در نسخه های بعدی این نرم افزار شامل تحولات بسیاری می شود . من خودم به شخصه
۱. یک بیمار به شدت وسواسی داشتم که هر سوالی رو چندبار می پرسید و قبلش هم سوالا رو یاد داشت می کرد و بعدش می پرسید. چند بار نوبتشو به خاطر شغلش جابه جا کرد تا اینکه بلاخره یک روز اومد ولی استادم برای یک کیس خاص رفته بودن اتاق عمل منم با یک اتند دیگه اولین گرفت tunneling رو زدم و نتیجه اش خدا رو شکر خوب شد، اینم اولین گرفت tunneling من و تحلیل لثه ای که کاملا خوب شد.
میتوان خیلی راحت خاطرات آدم های ساده را تغییر داد.
اگر چندبار زیر گوششان دروغی بخوانی و وانمود کنی که حقیقت همان است که تو میگویی، خاطراتشان را ( فقط به خاطر تو ) عوض می کنند، اشک هایشان را به دست فراموشی سپرده، رنج هایی که کشیده اند را به دست باد می سپارند و همان تصویری را در ذهنشان می سازند که تو میخواهی.
آدم های ساده را خیلی راحت می توان گول زد.
مایه اش یک زبان چرب و نرم است که خامشان کند و تا ابد مریدت شوند.
و چه قدر این آدم های ساده زیادند. آدم
روبرور گنبد توی صحن گوهرشاد یکی از رفقا روضه وداع می خوند که یکهو یه نفر گفت: انا بقیت الله فی ارضه...
و دوبار تکرار کرد
خواستم بهش بگم حاجی اشتباه میزنی اینجا مشهده نه مکه دلم به حال بچه سوخت و گریشون رو به خنده تبدیل نکردم.
پی نوشت:
شما هم اگه خواستید ظهور کنید یادتون باشه باید برید مکه اولش هم به جای رب اشرح لی صدری باید بگید الا یا اهل العالم
همین کیس پایینی بود در ادامه مطلب که گفتم واگذار شد؟
پروپوزالش رو تو سامانه بارگذاری کرده
همون پنجمین نسخه ای هست که برای من ارسال کرده بود و باز اشکال داشت
حتی همون اصلاحات آخر رو که من براش نوشته بودم و بعضیا رو خودم اعمال کرده بودم برطرف نکرده!
یعنی نسخه آخری که من براش ایمیل کردم از اینی که بارگذاری شده بهتر بود
فکر کنید تو این نسخه ای که بارگذاری کرده، وسط متن مربوط به پیشینه، یهویی یک منبع به صورت تمام نویس هست!!!
بعد من موندم اون همکار م
این ۱۵ عمل را رها کن تا شاد باشی:
۱ – بهتر است همیشه حق با تو بودن را رها کنی
۲ – بهتر است نیاز به کنترل کردن را رها کنی
۳ - بهتر است سرزنش کردن را رها کنی
۴ - بهتر است افکار مبارزه گرانه خود را رها کنی
۵ – بهتر است باورهای محدود کننده خود را رها کنی
۶ – بهتر است شکوه و شکایت را رها کنی
۷ – بهتر است قضاوت کردن را رها کنی
۸ – بهتر است نیاز به تحت تاثیر قرار دادن دیگران را رها کنی
۹ - بهتر است مقاومت در مقابل تغییر را رها کنی
۱۰ – بهتر است برچسب زدن ها
1 شما باید با احساس درونیتون جواب میدادید ولی فقط یه سری چیزای حفظ شده تحویلم دادید.
 
2هیشکی دقت نکرد چرا از چی میترسیو دوبار نوشتم و فقط یه بهش جواب میدادید
 
3من داشتم کاملا جدی ازتون میپرسیدم اما هیچ جواب جدی نگرفتم
 
4 سوال عنصرتون چیه یه سری گزینه داشت.مث چوب فلز خاک اتش اب باد و ......
 
5از این به بعد وقتی ازتون سوال میکنم مث ادم جواب بدید و به اسم نویسنده پایین مطلب دقت کنید.
۱. به نظرتون خانم و آقایی که ۳ ساله ازدواج کردن 
اگه خانم نتونه رو نظرات آقا تاثیر بذاره بی هنری دختره؟ تقصیر دختره؟ 
اگه مادرزن یه چیزی بگه و دختر انجام نده، چیزی که مربوط به زن و شوهر باشه، تقصیر دختر و بی عرضگیشه؟ 
۲. خونه چه کسانی اگر چندبار برید و نیان دیگه نمیرید؟ 
دایی و عمو و خاله جزوشون محسوب میشن؟ 
۳. به نظرتون اگه بخوایم یه چیزیو به دخترمون و دامادمون بگیم با تاکید و باید و اصرار بگیم امکان تاثیرش میره بالا؟ 
بد اومدم تو پارک مجبور شدم دوبار دنده عقب بگیرم
بعد یارو ( فک کنم پارکبان اونجا بود از این لباس ابیا تنش بود ) اومد مثلا فرمون بده بعد که پارک کردم پیاده شدم گفت یه ضرب المثل هست میگه مورچه چیه که کله پاچه اش باشه بعد یکم اومد جلو گفت البته زن چیه که دنده عقبش باشه ...
بله میدونم که من دیگه اون بشر را نخواهم دید و مجالی برای ناراحتی نمیمونه ولی بهم برخورد :| پررو :|
تایم کلش ۱ساعت و ۵۵ دقیقه اس. امتیاز IMDb هم ۶.۷ از ۱۰.
فیلمی نیست که عادم دوبار ببینه. دفعه اول هم میخکوب نمیکنه عادمو اما فیلم خوبیه. وسطش خسته نمیشی و چند بار اون اتفاقی ک فکر نمیکنی میفته و تهش هم یه سورپرایز کوشولو داره. درمورد ی دختریه ک ظاهرا ی قتلی انجام داده و فرار میکنه و ... هرچی بیشتر بگم اسپویل میشع!
ژانرش رو هم نوشته بود دراما/فانتزی
اگ خاستین ببینین:))
بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم*
 
فرض میکنیم رفتار ماست که واکنش_منطقی_ دیگران را می سازد؛
پس اگر رفتار من علت باشد،
واکنشی که دریافت میکنم معلول است..
حال آیا اگر سربه هوایانه رفتاری داشتیم و واکنشی که دریافت کردیم سربه هوایی ما را به رخمان کشید و از رفتار خودمان که موجب چنین واکنشی شده خشمیگن شدیم؛باید خشممان را مثل اسپری فلفل به صورت فرد واکنش دهنده بپاشیم؟
حالا که به وقتش در دهان خودمان فلفل نریختیم، بهتر نیست حداقل اینجا سر اسپری فلفل را
یک. سیستم طراحی کردن که استاد بتونه فایل، عکس، ویدیو و یا هر چیزی رو باز کنه و تصویری به دانشجو آموزش بده. بعد استاد از این آپشن استفاده نمیکنه و جداگانه ویدیو ضبط می کنه و توی گروه واتس اپ می فرسته. بهش میگیم استاد یا رو سیستم تصویری درس بده یا فایل های تصویری رو تو واتس اپ بفرست که کلا نیایم تو سیستم. میگه نه من هر دو روش رو انجام میدم چون سیستم حضور غیاب داره. شما هم دوبار بشنوید بیشتر یاد میگیرید. میگیم استاد داری میگی لوله فلان این شکلی تو دی
خواب بدی می‌دیدم. و نمی‌توانستم بیدار شوم. بعد یکی دست گذاشت روی صورتم. و‌ من جیغ زدم. و پریدم از خواب. اولین‌بار بود که این‌طور می‌شد.‌ مستر ترسیده‌بود و داشت در بغل زن گریه می‌کرد. فقط هق‌هق‌اش را می‌شنیدم. زن گفت بیدار شده و دیده‌ تو خوابی. چندبار هم صدایت کرده. مرد هم تایید کرد. 
من هیچ نشنیده‌بودم. فقط یادم می‌آید یکی به من حمله کرد و من در تقلای دفاع بودم. 
مستر همیشه من را بیدار می‌کند. بیدار که می‌شوم خوشحال می‌شود و می‌بوسیم هم
وی پس از اخذ مدرک دیپلم در سال ۱۳۵۴ برای اولین‌بار در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته دام‌پروری دانشگاه ارومیه قبول شد. پس از سه ترم مجدداً در کنکور سال ۱۳۵۸ با رتبه ۱۰۴ در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شد؛ پس از چندی در روزنامه جمهوری اسلامی مشغول به کار شد. با ورود به واحد اطلاعات سپاه پاسداران، نام مستعار حسن باقری را برای خود برگزید.
 
باید به دهان تو رجوع کردلبخندت را بوسیدپنجره ی روحت راآنجا که خواب از سر خیالم پراندآنجا که بوسه غرق بود در ابدیت
 
بگو چندبار می توان عاشق یک لبخند شد؟می توان غنچه ای را چیدباز در حسرت دیدنش جان داد؟
 
لبخندت را می بوسمآنجا که هنوز عشق در اتفاق می افتدحالا آغشته ام کن به روحتیا با من دهانم را شریک شو.
 
"مهسا رهنما"
 
پ.ن1:
اخم هایت را که باز کنی
تازه شاعرانگی ام گل می کند...
 
"امیر ارسلان کاویانی"
 
پ.ن2:
سال بد رفت و من زنده شدمتو لبخندی زدی و من
دقیقاً مهم نیست چندبار زمین می‌خوری، یکبار، د‌ه‌بار، هزاربار... مهم این است که بعد هر بار زمین خوردن، بروی کنار خودت، خاک‌ها را بتکانی از روی لباست، چند بار با محبت بزنی روی شانه‌ات و بگویی: "خیلی خوب بود، من دیدم که تو تمام تلاشت را کردی، من همیشه‌ی همیشه‌ی همیشه کنارت ایستاده‌ام و دوستت دارم".
پ.ن. کتاب "خرگوش گوش داد" را بارها خواندم، نه برای لیلی، برای خودم...
اینبار بخاطر تو پیش روانشناس رفتم. تصمیم بر این شد که به مادرت پیام بدم. تو را به روانشناس برسانم و دیگر نگرانت نباشم. بعد از اینکه به نتیجه رسیدیم که در مورد تو باید چیکار کنم،‌ ازش پرسیدم «می‌دانم که تو مرا نمیشناسی. او را نمیشناسی. اما بر اساس همین حرفهایی که الان زدم، به نظرت... میشه که ما دوباره دوست باشیم؟» گفت :«به نظر میرسه این دوستی خیلی ازت انرژی می‌گرفته. تو وقت و انرژی صرف او می‌کردی ولی او در عوض برای تو کاری نمی‌کرد. نمی‌کنه. همی
در شرایط قرنطینۀ تهران، قطعا همه کمتر بیرون میریم. خیابونها هم خلوتتره به شدت. این دوبار که بیرون رفتم، متأسفانه هر دوبار دو تا گربۀ له شده کف خیابون دیدم.
حواسمون باشه. این روزها که جاده های تهران خلوته، گربه ها و سگهای بیشتری از وسط جاده ها تردد می کنن. شلوغی جاده خود به خود باعث بی خیال شدن گربه ها از عبور وسط جاده میشه. ولی وقتی خیابون های تهران انقدر خلوته، گربه ها بدون تشخیص خطرناک بودن جاده، از عرض خیابون عبور می کنن. جادۀ خلوت هم به صورت
کاش میشد وقتی به دنیا میومدی یه فرم بهت میدادن میگفتن دو تا خواسته بگو. خب قطعا من میگفتم تولد در یکی از کشور های اسکاندیناوی اونوقت میتونستم وقتی بعد از ظهر برمیگردم خونه با این حال که آسمون پر از ابرهای سیاه هست و خورشید پشت این ابرها کاملا مخفیه کلید مینداختم و وارد خونه میشدم  در حالی که هیچکس خونه نیستپ.ن 1: این اتفاق سالی یکی دوبار میفته و هر بار که مواجه میشم باهاش قند تو دلم آب میشه
پ.ن 2: هنوز به خواسته دوم فکر نکردم
یارا دیروز حاضر نمی شد تنها از روی فواره های حوض آب و آتش رد شود. اصرار داشت که یکی همراهش برود، وگرنه بچه ها زیر دست و پایشان او را له می کنند. عمه می گفت اگر ترس از ملامت مردم نبود، همراهش می رفتم.
فکر کنید، چندبار این «مردم» و «ملامت» شان ما و دلخوشی هایمان را سرکوب کردند. زنیکه ی فلان، مرتیکه ی فلان. با آن قد و قواره. با این سن و سال. خجالت نمی کشد.

شده تا حالا خجالت نکشید از قد و قواره و سن و سال و هیکلتان و دست به کاری علی رغم خوشامدِ مردم بزنی
فیلم آلفا بر اساس زندگی انسان های اولیه است که پسر رئیس قبیله از یه تپه پرت میشه پایین کسی نمی تونه نجاتش بده بنابراین اونا پسر رو تو محل حادثه ترک میکنن قبل این سفر پدر درباره گرگ ها و رئس قبیله گرگ ها که آلفا نام داره به پسرش میگه ... زبان فیلم یک زبان خیالی هست و این فیلم برخلاف باقی فیلما ارزش دوبار دیدن رو داره 
من خیلی سر زدم اونجا
وقتی اوضاع خوب بود 
وقتی اوضاع بد بود 
و وقتی اصن اوضاعی نبود 
جالبه خودم پیدا کرده بودم 
تنها رفتم اولین بار و خو ۹۹ درصد موارد هم تنها بودم 
الا دوبار 
هوا چقدر عجیب شده 
دیلمان برف 
اینجا ۷ درجه 
جالبه 
اردیبهشت عجیبیه!
حتما مادرا جاشون جای خوبیه حتی وقتی نیستن 
امیدوارم باعث لبخند باشه برات زندگی دختر کوچولوت.
اهای عروسی که بیست چهاری مادر شوهر و پدر شوهرت رو مامان گلم بابای گلم خطاب میکنی و برای فامیل های همسرت پسوند "جون " از زبونت نمیفته 
چندبار مامان ، بابای خودت رو مادرجان ، پدرجان صدا کردی ؟؟؟
+ از این همه تزویر حرصی میشم ...
+ کاش یکم خودمون باشیم !
+ کاش یکم خودمون رو درست کنیم و بعد سعی کنیم خودمون باشیم :)
.
.
.
بله یه جیزی هم میخواستم تعریف کنم ، دوخطشم تایپ کردم دیدم بیخیال... مجالش نی ! 
+ هی رفیق ! اینا رو مینویسم که هر چند وقت یه بار که وبمو میخون
فرش را تمیز نگه دارید تا بیمار نشوید
در طول سال بسیار اتفاق می افتد که به دچار آنفولانزا و یا ویروسهایی میشویم و بیشترین تعجب ما از این است که بدون ترک خانه چگونه ویروس آنفولانزابه ما منتقل شده است. قالیشویی و تمیز کردن فرش یکی از مهمترین عوامل در پیشگیری از بیماری ها است.
به رغم اقدامات ایمنی که انجام میدهیم این نوع ویروسها به سرعت در خانواده پخش شده و ماندگار میشوند.
آنچه اکثر مردم نمیدانند این است که انواع خاصی از ویروس ها میتوانند دور از
در تقسم‌بندی اوقات شبانه‌روز این وقت‌ها که آفتاب داره غروب می‌کنه و مثل یه زندانی باید از پشت پنجره و شاید هم دو لایه پرده رفتن نور رو ببینی بدترین‌ه. دل‌تنگ هزار و یک تا خاطره و حس‌ِ خوب گذشته می‌شی. نه حوصله‌ی درس خوندن داری نه هیچ کارِ دیگه‌ای. فقط باید منتظر بشینی که این فاصله‌ی بین بودن و نبودنِ آفتاب بگذره. که خودِ نور هم مطمئن نیست که هست یا نیست. که هست ولی نیست. یا شایدم نیست ولی هست. یا شایدم هست و نمیخواد که باشه. یا برعکس. در هر
اوتقد تنبلی کردم که خدا میدونه 
یه عالمه درس عقب مونده دارم
که اصلا نخوندم چه برسه به مرور 
فقط باید تلاش کنم که پاس شم 
واقعا رسوایی به بار میاد
باید فقط این ۱۰-۱۲ روزو بخونم
من ادم روزای سختم 
باید بتونم تا امتحان سیب سبزارو دوبار بخونم تستای میر و گزینه برترم بزنم. 
میدونم وقت کمه اما این ۱۰-۱۲ روزو اصلا نمیخوابم 
بایر خواب ب من حروم شه. 
اقاااا هر کی این پستو دید برام دعا کنه بتونم بخونم و پاس شم.
خدافظ
 دوست دارم اربعین امسال، قاطی کنم. دیگر به دور و برم نگاه نکنم. حساب و کتاب را بگذرام کنار. بدون هیچ کاروانی، بدون دوست و همراه، خودم را بردارم ببرم پیش حسین. مطمئنم خودش راه را نشان می دهد. گذرنامه، چفیه، پرچم و سربند، تمام کوله بار سفر. برای یک هفته تمام آرزوهایم را فراموش کنم. از خانواده ام، پاره های تنم، دل بکنم. فقط بیایم اعلام حضور کنم و بگویم: من هستم. نصرتی لکم معدّة. یقین دارم که می‌شود توی آن قدم ها، تمام تقدیر را عوض کرد. شاید چندبار از
چقدر تلخ بود.. کتابو میدیدم میخواستم ازش فرار کنم :(
از کتابخونه امانت گرفته بودم و دوبار تمدید کردم از ی طرف نصفشو که خوندم دیگه نمیخواستم بخونمش و از طرف دیگه نمیخواستم کتاب رو کامل نخونده تحویل بدم ..تو این دو روزه تمومش کردم ..خوب شد کامل خوندمش ..
چقدر گریه کردم برای مرگان و هاجر ..
ولی میدونم ما آدما قدرت تحملمون بالاس ..وقتی چاره ای نداری ، نداری دیگه..
چند روزی بود که احساس می کردم نیاز به وبلاگ نویسی دارم. این سرویس های وبلاگ نویسی هم هر کدوم یه مرضی دارن آدم نمی دونه کدوم یکی رو برای نوشتن انتخاب بکنه. عَلَی الحِساب اینجا رو انتخاب کردم چون امکان ارتباطاتش بیشتر است و یه نیمچه حالت شبکه های اجتماعی رو هم در خودش داره.
می نویسم، صرفا برای اینکه حال و احوالم بهتر بشه. تو این روزهایی که همه چپیدیم توی خونه و منتظریم که این ابرِ سیاهِ تیره از سرمون رد بشه، که البته بعید است با این مدیریت عهدبو
در این آموزش به نکات تبلیغ در اینستاگرام میپردازیم. هنگامی که میخواهیم در اینستاگرام تبلیغ نماییم باید هدفمند باشد به این معنا که مثلا تبلیغ کردن در هر پیجی یا پیمان نگرفتن لینک ما ممکن است نتیجه مد نظر را ندهد. برای این که به نتیجه دلخواه برسیم باید بعضی نکات را رعایت کنیم.
تبلیغ در اینستاگرام

۱-تبلیغ در پیج های مرتبط
پیج های پیوسته با موضوع کاری خود احد از مهمترین نکاتی است که باید به آن توجه کرد چون مخاطبین این پیچ ها دقیقا میدانند که تعق
در بخش امروز تصمیم داریم یک ترفند کاربردی و بسیار مفید را برای افرادی که دارای کامپیوتر عمومی هستند را آموزش دهیم. فرض کنید دارای چندین کامپیوتر در یک آموزشگاه یا کافی نت هستید و قصد دارید در هنگام واردشدن به ویندوز برای کاربرانی که از سیستم استفاده می کنند یک متن نمایش داده شود که این امر با استفاده از مطلب امروز بسیار راحت انجام میگیرد
در این ترفند نحوه نمایش یک متن در هنگام بالا آمدن کامیپوتر به کاربران را آموزش خواهیم داد پس در ادامه با
1. چقد شروین "با تمام جونم" ـو قشنگ و متفاوت خونده :)) اگه شروین و سبک کارشو نمی شناسین بدون موضع گیری اول "کل" آهنگشو گوش بدین، چندبار گوش بدین و بعد نقدش کنید.
2. ری ری سرما خورده :( تنهاس :( بهش میگم فردا نیا، طبق معمول حرفمو گوش نمیده.
3. هفته مسخره ای خواهد بود.
4. امشب میخوام شبکه 4 ببینم :| ساعت ده برنامه داره راجع به نجوم *.*
5. مامانم با یه حالت خوفناکی اومده تو اتاقم درو می بنده میگه میخوام یه رازی بهت بگم :|| میگم خب چی؟ میگه برات نسکافه و پفک و چیپسا
دوبار اسلحه دست گرفتم. یه بار سال اول دبیرستان بودم که یه کلاشینکف رو باز و بست کردم. یه بار هم سال دوم دبیرستان که از طرف مدرسه رفتیم میدون تیر و یه خشاب رو توو عرض چندثانیه خالی کردم. برای همین جنگ رو درک نمی‌کنم، مثل اون دوستم که به یکی دیگه از دوست‌هام که باباش فوت کرده بود گفت "درکت می‌کنم!" و بهش گفتم "مگه بابات فوت کرده که فوت پدر رو درک کنی؟!"من سِنسی از جنگ ندارم و تنها تجاربی که دارم برمی‌گرده به فیلم‌هایی که پیرامون جنگ دیدم (که اکثرا
بسم‌الله الرحمن‌الرحیم
 
نوروز ۹۸ با سید مصطفی عقد بستم که تا همیشه کنار هم بمانیم، چه روزهای شیرینی بود، خانواده‌هایمان نشستند، حرف زدند، عقد خواندیم، آقای سراب نشین گفت آزمایش خون ما به هم نمیخورد، کلی استرس کشیدیم سر همین مساله، رفتیم اصفهان تست دادیم، جوابش آمد که مشکلی وجود ندارد، چقدر خوشحال شدیم، رفتیم عقد دائم کردیم، شروع کردیم به خرید جهاز و راست و ریس کردن کارهای عروسی. پنج مرداد رفتیم مشهد با قطار، هتل حوزه، خیلی خوش گذشت، خ
زنهار! متکبر و خویشتن‌دوست مباش. تکبر، رونده را از راه منحرف می‌دارد و خردمند را به حمق و نادانی می‌کشاند. از ثروت دنیا برخوردار باش؛ بنوش و بنوشان، بپوش و بپوشان. همچون نابخردان حریص مباش که روزگاری به خون جگر دینار و درهم گِرد می‌آورند و سرانجام به دست بازماندگان سپرده، خود با کفنی ناچیز جهان را بدرود می‌گویند. این تیره‌بختان در حقیقت خزانه‌ی غیرند و حَمال مظالم.
|علی به فرزند فاطمه چه گفت_ ابوالفضل صادقی|
این جملات رو چندبار باید خوان
در قرار اول
دستمو می گرفت و به طرز چندش آوری می مالوند. ور می داشتم چند دقیقه بعد دوباره می
گرفت. چندبار تذکر دادم فایده نداشت. بحث تندی کردم و گفتم نمی تونم باهات باشم.گفت
منکه نیمچه اعتقادی دارم از این چیزا گذر کردم، تو که ادعات می شه مذهبی نیستی!
بزبز قندی فکر کرده مشکل من محرم و نامحرمه... (اثیری)
دوستای من برای درس روستا یک، یه روستای قشنگ اطراف شهر کرد رو برای برداشت انتخاب کردن، یه قسمت از برداشت‌شون رو قبل از عید انجام دادن و قسمت دیگه رو برای این سمت سال گذاشتن. قرار بود که دیروز برن و من هم می‌خواستم باهاشون برم که به دوستام برای برداشت خونه‌های روستایی کمک کنم. متاسفانه درس روستا از چارت درسی ورودی ما حذف شده و ما از این تجربه عالی
محروم شدیم - به این خاطر خیلی دوست داشتم که همراه‌شون برم. ولی یه خیلی از کارهای انجمن علمی معما
اولین خاطره‌ای که از فیلم بازی کردنم تو ذهنمه مال پنج‌سالگی‌مه. از طرح یه لیوان که خاله‌ام اون زمان تازه خریده بود و خونه‌شون که تازه اثاث‌کشی کرده بودن سنم رو می‌گم.
اصلا قضیه اینه که هر وقت اون طرح لیوان رو می‌بینم یاد این فیلم بازی کردنم می‌افتم.
اون روز رفته بودیم خونه‌شون، خب اون موقع (حدوداً 22 سال پیش) موز هنوز یه میوۀ لوکس بود. معمولا یه بخشی‌اش برای عصرونه و دسر و... راهی فریزر می‌شد. نمی‌دونم چی شد که خاله گفت قراره اون روز شیرم
صدای گریه‌ی مامانم رو شنیدم و از خواب پریدم. انقدر نزدیک و واقعی که تا برسم به اتاق دوبار خوردم زمین. بعد می‌بینم خونه آرومِ و مامان حالش خوبِ و مشغول به مرتب کردن. خداروشکر...
+خواب‌های لعنتی!
+سالگرد عمه نزدیکِ و باز من آشفته شدم
1. با پدرم میگویم نکند کرونا بگیریم و خانوادگی به رحمت ازلی نایل بشویم. با ریشخند میگوید: بادمجان بم آفت نداره!
2.این روزها دارم خانه تکانی میکنم. این سر و آن سر خانه را گرفته ام و محکم میتکانم. من باید این وسواسم به خانه را کم کنم و قرار بگذارم که دیگر وقتم را برای این کارها تلف نکنم. صرفا نظافت! نه خانه تکانی! اینکه سالی چندبار ذهنم را واقعا درگیر و کلافه این اتاق و زندگی میکنم یک نوع وسواس است فکر کنم!
3. فهمیدم از بس دارم وقت صرف این میکنم که قفسه
شارژ شدن سریع گوشی از دغدغه های خیلی از افراد است. اگر شما هم روزی چندبار گوشی خود را شارژ می کنید، مطمئنا زمان شارژ برایتان مهم است. در این مطلب می خواهیم راه های شارژ سریع گوشی را بررسی کنیم. با ما همراه باشید.
 
 
ادامه مطلب
برای تقویت سیستم ایمنی بدنتون قرص آهن و اسید فولیک بخورید.
سیر و پیاز
زنجبیل
آویشن
اینا رو هر روز بخورید
روزی دوبار عنبر نسا و اسفند تو خونه دود کنین
افرادی که آتنی هیستامین مصرف میکنن( سیتیریزین، لوراتادین و..)، سعی کنین کمتر استفاده کنین چون سیستم ایمنی رو تضعیف میکنن.
از کورتونها استفاده نکنین چون سرکوبگر ایمنی هستن.
دستهاتون رو تند تند بشورین.
ان شاالله که همیشه بدنتون سالم باشه
چندروز پیش مشغول وب گردی بودم که پسر هم اومد پیشم، همینطور مشغول شیطنت
بود و نمی ذاشت کارم رو انجام بدم. چندبار محکم ضربه زد روی لپ تاپ که شاکی
شدم و سرش داد زدم و از روی صندلی گذاشتمش روی زمین. اون هم سریع با یه
سرعت خاص رفت و سریع دوشاخ لپ تاپ رو از پریز کشید بیرون. باتری لپ تاپ هم
که مدّت هاست خراب شده و با برق مستقیم کار می کنه! حسابی شاکی شدم و یه
توسَری هم بهش زدم. چند ثانیه بعد دیدم صفحه ی گوشی روشن شد و صدای اذان در
اومد. کمی فکر کردم و به
امروز دوبار زبونم نچرخید که اون حرفی که میخوام رو بزنم... نه به خاطر جرات نکردن یا مراعات یا هر چیزی... فقط یه حرف ساده بود. مثلا عصری یه بار خواستم بگم آب بیاره خواهرم برام، نتونستم بگم. و همین الان مامانم یه سوال درباره چرخ خیاطی پرسید که قرقره اش کجاست و... ، باز نتونستم بگم :| عصری فک کردم یهویی بوده و همینجوری! ولی الان اعصابم خرد شد! :| کلا یه حس بدی دارم... 
 
+چرا واقعا؟
 
+ الکی ناراحتم. مگه نه؟ میدونم شورشو در آوردم! :(
 
+ برم خواهرم برام لاک بز
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
علی بن حسین ع فرمود از جمله اخلاق مومن انفاق بر اهل وعیال است بقدر تنگدستی وتوسعه ایکه خدا باوواده وانصاف دادن  بمردم و پیشی ،گرفتن بسلام بر انها  حدیث 37 امام باقر ع فرمود مومن از کوه محکمتر است زیرا از کوه چیزی بر گرفته شود ولی ازدین مومن  برگرفته نشود حدیث 38  امام صادف ع فرمود مومن یاری نیکو وخرجش سبک است  و زندگیش را خوب اداره مبکند از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود یعنی از یک راه دو بار گول نمیخورد بلکه در همان بار اول میگیرد
 
بازگشت اسید به مرس با ریفلاکس که در میان مردم به نام ترش کردن شناخته می شود به معنی آسیب های موکوزی و نشانه های مزمن در اثر بازگشت غیر عادی و محتویات و اسید معده به مری است. یک پنجم ایرانی ها مبتلا به ریفلاکس معده هستند ،یعنی حداقل هفته ای یک یا دوبار ترش می کنند .
ادامه مطلب
توی انبار سهمیه ای برای خوراک داریم که هر ماه واریز می شه به کارت من، یکی دوماهی می شه که چندبار به رضا گفتم برو کارت بانک رسالتت رو درست کن که از این به بعد پول تغذیه به حساب تو ریخته بشه و من کارتم رو می خوام. هر کار کردم از شوخی و جدّی بگیر تا تهدید جواب نداد که نداد، همش پشت گوش می انداخت.
فکری به ذهنم رسید که با سیّد مهدی مسئول واریز صحبت کنم، بهش پیام دادم و نوشتم سیّد اگه رضا بهت پیام داد که پول تغذیه انبار رو بریز حساب، تو بهش بگو من به کارت
واقعا نیازی نیست خودتو به بقیه اثبات کنی!
گاهی گذر زمان، باعث میشه بهتر همدیگه رو بشناسیم...
گاهی این شناخت طولانی میشه...
میشه سردرگمی...میشه سوتفاهم... میشه اختلاف... میشه...
نمیشه!!
نمیشه تظاهر کنیم به نفهمیدن!!
و همینطور نمیشه تظاهر کنیم به فهمیدن...
میشه چند سالی باهم بخندیم و گریه کنیم و از یه جایی به بعد... یه چیزی به اسم غرور بیاد وسط!!
چون ما باهم بزرگ شدیم؟!؟ یا برای هم بزرگ شدیم که مسائلمون بزرگ جلوه میکنه؟!؟
یا جفتش!! ک خب این سخت تره ک من با تو
از ترکیب عسل و دارچین می توان برای تهیه یک  معجون جهت جلوگیری از انباشت چربی در بدن استفاده کرد.
به همین منظور برای ساختن این معجون بسیار مفید باید عسل و دارچین را در مقداری آب جوش محلول کرده و به طور منظم روزی دوبار هم صبح ناشتا و هم شب قبل از خواب از این نوشیدنی استفاده کرد.
پس از مدتی خواهید دید که این نوشیدنی اثرات خود را به طور معجزه آسایی بر بدن می گذارد.
منبع : عسل سیتی
چه میشد گفت؟ وقتی میخواست سن و سال خودش را به رخ من بکشد و با گفتنِ «پسر گلم» انگار با یک کودک پیش دبستانی حرف میزند و بنابراین از جواب دادن طفره رفت. تازه توصیه ایی هم داشت که کمی هم تاریخ بخوانیم بد نیست! من کم و بیش کتاب تاریخی می خوانم، اما حتما باید بیشتر بخوانم. اما ای کاش خودش هم به توصیه ی خودش گوش میکرد. و اسیر این پیش فرضهای توطئه نمیماند وتازه یک خط بعد به جای «ملت ما» تصمیم نمیگرفت که همیشه گول میخورند. خودش گول حرفهای خودش را میخورد. 
نیکولا چندسال پیش در وبلاگش نوشته‌بود یکی از انگیزه‌های مسخره‌اش برای ازدواج این است که بتواند مستقلا برای یک نفر کیک درست کند. طنزش هم در «علم به مسخره‌بودن آن انگیزه» بود.
‏از حوالی هجده‌سالگی به قدرت رقص و هیجانی که حین رقصیدن از آدم خارج می‌شود پی‌بردم. وقتی در تولد یکی از دوستانم، چاقوی روبان زده را دادند دستم و گفتند تحویل Birthday Boy بدهمش ‌و جلوی ده دوازده نفر، سه چهار ثانیه -نه بیشتر- رقصیدم. دفعه بعدی که عاشق رقص شدم، زمانی بود که
سر شب خان عمو اومد دنبال مامان و همراه خانومش و بابا رفتن دکتر
پسر جاری هم اومد خونمون تا با پاشا بازی کنه
بعد از دکتر اومدن خونه ی ما
و من بعد از دوبار سلام کردن به مامان همسری جواب گرفتم و خیلی بی اعتنا به من وارد خونه شدن
چای آوردم خوردن و خان عمو خانومش و پسرش رفتن
بابا هم رفت بالا تا با شوهر عمه هماهنگ کنه فردا صبح ببرش ترمینال که برگرده خونشون
وقتی با مامان تنها شدم براش چای  بردم وکنارش نشستم
ادامه مطلب
از بیمارستان برگشتم و لباس درآورده در نیاورده دوشی گرفتم و توی تخت ولو شدم.استرس درس هایی که این یک و نیم روز نخواندم در خواب رهایم نکرد...حالا بیدار شده ام و ترکیب سکوت خانه و موهای نم دارم که بوی شامپو میدهند با صدای هو هوی باد کولر مرا نه که یاد چیزی بیندازد،انگار دقیقا بُرد به سالهایی که دم ظهر تابستان داغ میرفتیم استخر و بعد با موهای نم دار جلوی کولر ولو میشدیم...
حسش انقدر عجیب است و انگار یک دلتنگی خاصی دارد که مرا یک ساعت است در تخت نگه د
تصمیمی که گرفته و قراره چندماه دیگه اجرا بشه خیلی روی زندگی من و همسر تاثیر میذاره اون لحظه که داشت راجع بهش حرف میزد با هر جمله اش من ناامیدتر و غمگین تر میشدم ولی بروز ندادم و سکوت کردم 
فقط تو دلم گفتم پس ما چی ؟
بعدشم تا همین چند لحظه پیش کلی غصه خوردم و از آینده ی مبهمی که پیش رومونه ترسیدم
یه لیوان چایی ریختم برای خودم برای رفع خستگی و پیشگیری از سردرد احتمالی 
حین خوردن چای رفتم تو فکر
به این که چندبار از وقتی من و همسر به هم رسیدیم این ا
مدت عدیدی است که مورچه ها به خانه ما حمله کردند. [حمله به معنای واقعی] ودرکل زندگی ما سرک می کشند. سفره را که پهن میکنیم آنها نیز با ما هم غذا میشوند.عزیزان تعارف هم سرشان نمیشود. به هر جای خانه بنگری حداکثر ده دقیقه طول میکشد تا یک مورچه را روئیت کنی، انقدر زیاد هستند این عزیزان.نمیدانم ما در خانه آنها زندگی میکنیم یا آنها در خانه ما....
 
+ نمیدونم این ملافه روی تخت من چی داشته که اینجوری بیرحمانه سوراخ سوراخ شده... تا الان دوبار جای تخت رو عوض کر
راستی یه سوال؟
اگر یه روز متوجه بشی منزل جدیدی که اجاره کردی دیوار به دیوار منزل استادتونه  چه میکنی؟
تازه استادت هم یه آدم معمولی نیست یه متخصص ویژه درهمه امور!
شاید میگی خوب خیلی کارها
من نمیگم تاخودت بیشتر فکرکنی
اما شک ندارم که یکی از آن خیلی کارها اینه که میگی خوب هروقت سوال داشته باشه میرم ازش میپرسم .
خوب حالا این استادت که متخصصه همه چیزهست فکرمیکنی چندتا سوال ازش داشته باشی ...
تازه تو دراین خانه جدید مستاجری ودیر یازود باید ازاینج
یه پست توی اینستاگرام دیدم که به نظرم خیلی درست و جالب و بدردبخورد بود:
اشتباهاتی که جلوی شادی و سلامتی شما را می‌گیرد:
تمام روز را نشسته‌اید
تنهایی غذا می‌خورید
شغلی را دارید که اصلاً علاقه‌ای به آن ندارید
عضو هیچ انجمن و گروهی نیستید و ارتباط‌های عمیق و معنادار ندارید
تمام روز را در خانه سپری می‌کنید
غیبت و حسادت می‌کنید
توانمندی‌های خلاقانه‌ی خود را نادیده می‌گیرید
به جای اینکه وقت‌تان را موثر سپری کنید، تلف می‌کنید.

یه مورد رو ه
در هفته اخیر که پر از شهادت و فلان و اینا بود دوبار مهمونی رفتم:/
و خب از جمعه کلن ول کردم و هییییچییی درس نخوندم هیچی
پنجشنبه آزمون دارم و قد تشخیص خر از از گاو بلد نیست:|||
حالا 
اگه پنجشنبه رو خراب کنم
تقصیر خودمه یا اینکه خدا میخواسته تلافی این بزن برقصا رو در بیاره؟
ببینید من بهش خیلی فکر کردم گفتم اگه پنجشنبه نخوام برم که فقط یه دهن ازم سرویس میشه والدینمو راضی کنم،هفته بعدشم استاد دهنمو صاف میکنه که چرا نبودی
اگه ام برم باز خراب میکنم و با
متاسفانه کسی یه حرفی رو دوبار تکرار کنه عصبی میشم
کسی الان چیزی رو داره میگه که دیشبم گفته باشه اعصابم خورد میشه
کسی حرفی رو بهم تحویل بده که در واقع خودم دیشبش بهش گفتم عصبی میشم(و سعی کنه اون مطلبو اورجینال نشون بده که یعنی خودم از اول میدونستم)
کسی کند باشه دیر جواب بده
پشت تلفن مِن مِن کنه
جواب تلفنو دیر بده
یه سوال واضح بپرسم هی کش بده کش بده کش بده
کسی ازم بپرسه چرا عصبی هستی چرا دپرسی خونش پای خودشه
 
این روزا یه گلوله ی آتیشم که ترجیح می
قدیما، همه چیز یه جور دیگه بوده!
اونهایی که میخواستن برن حج، اول میرفتن بدهکاریاشونو صاف میکردن، از همه حلالیت میطلبیدن، بعد با خیال راحت میرفتن حج.
الان انگار رسم و رسوم حج رفتن هم عوض شده!
زنگ زدم به مشتریمون، و این چندمین باری بوده که برای حساب و کتابش بهش زنگ میزدم. خودمو آماده کرده بودم که بهش بگم این چه وضعیه آقای فلانی؟ چندبار برا یه حساب باید زنگ زدت بهت؟ که ناگهان ازونور خط صدا اومد: بفرمایید.
_آقای فلانی سلام، فلانی هستم از شرکت فلان
سرش را خم می کند سمتم و لباسم را چک می کند: دقت کردی مردم همش بهت نگاه می کنن؟
با شیطنت می خندم: شاید چون خوشتیپم؟!
درحالیکه به روبه رو خیره شده: وقتی کسی بهم خیره میشه مضطرب میشم. همش فکر می کنم پشت لباسم خونی شده.
یاد وقت مدرسه افتادم. همیشه برگشتنی چندبار باید پشت لباسش را چک می کردیم و بهش اطمینان میدادیم که تمیز است.
: هرچند که لباس معمولی پوشیدم.
سرش را تکان می دهد: درسته.
 
.
نشسته ایم کنار فواره.
: به نظرت قبول میشیم؟
دوباره لودگیم عود می کن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها